نپرسید حال دلم رو.
نپرسید خوب نبودنم رو.
انگار یه خوابه.
میخوام از خوابم پرتش کنم بیرون.
کاش بری و نیای.
اینجا مال من بود.
گند خورد به من. به رویاهام. به داشتا هام. به حال خوبم.
مرسی ازت. .
پرسید اما فقط نگاه کرد و رفت. دلمو سبک نکرد. صدای بازیش میاد. هیچ کاری برام نکرد . داره بازی میکنه. من میرم خونه.
نقطهی امنی نیست.
دلم میخواد داد بزنم. امروز چند بار به خودم اومدم دیدم دارم جلوی خودم رو میگیرم که داد بزنم.
دلم میخواست کاغذم رو خط خطی کنم. دلم میخواست همه چیز رو بهم بزنم.
حالم خوب نیست. حوصله ندارم . من نمیتونم ادامه بدم.
از ته قلبم میخوام که بری گمشی از اینجا. مرتیکه گاو شفته. میدونم هر چقدر بیشتر بخوام بیشتر دور میشم. اما کاش باشم و ببینم. آخ ببینم. آخ ببینم. آخ برای یه بار هم شده دنیا به خواست من بچرخه. آخ آخ آخ.
یه چیزی مثل عشق باعث شده آدم بیخیال روند سنتی زندگیش بشه. اینکه شاید تو هم مثل مامان بزرگت سنتی ازدواج کرده بودی و از اول توقع عشق نداشتی، همه چیز عالی و خوب و به جا بود و خوشحال و خوشبخت هم بودی. اما وقتی حس میکنی جادو شدی، یعنی عاشق شدی، اونموقع یه زندگی عادی پر از معمولی جات و روزمرگی و خوبیهای بخور و نمیر سیرت نمیکنه. تشنهای. تشنهی هیجان و جادو عشق. تشنه عادی نبودن. همیشه خوب بودن.
اینجاس که یه عده که زندگیشون هم خیلی خوبه، اما چون خیال میکردن عشق رو تجربه میکنن ولی نکردن، بیخیال جریان عادی خوب زندگی میشن و میزنن تو دل زندگی تا باز یکی جادوشون کنه.
آدمیزاد عجیبه.
ولی به نظر من همچنان آدم جادو شده خوشبخت ترین عالمه.
درباره این سایت